فیکشن[محکوم شده]p32
هرثـانیه بـدون اون دختـر بـراش مثل یـک سـال میگـذشت.
هرروز به نگـهبان سلـول زنگ میـزد و نگـهبان هـم با گرفتـن مـقدار زیادی رشـوه حـاضر به گفتـن تمام اتـفاقات به اون پسـر میشد.
و شـاید حتـی اجـازه حـضور اون پـسر رو میـداد؟!
[فـلشبـک،یـک سـال و سـه ماه قـبل]
سـاعت 3 بامـداد بود.
پسـر بـه زور قـرص خای خـوابآور تـونسته بود به خـواب عمیقی فـرو بره و کـمی به بـدنش استـراحت بده.
حتـی در خـواب هم اون اخـم از بیـن ابـروهاش پـاک نمیشد.
بـا پخش شـدن صـدای بلنـد زنـگ گوشیش بـا وحشـت و استـرس پلـک هاش رو از هـم فاصـله داد و سریـع روی تـخت نشست.
نـفس نـفس میـزد و گیـج و خوابآلـود به اطـراف نـگاه میـکرد،مغـزش هنـوز خواب بـود و قـدرت فرمـان دادن نداشـت.
بعـد از چنـد ثانـیه دستـی بـه چـشم هـای خوابآلـود و نیـمه بـازش کشیـد و دستـش رو بـه سمـت میـز کنـار تخت بـرد تـا گوشیـش رو کـه در زنـگخوردن بـود برداره.
گوشـی رو داخـل دستـش گـرفت و چشـم هاش کـه تـار میدی رو دوبـاره مالـید تـا بتونه اسـم رو صفحـه رو بخـونه.
با دیـدن اسـم زندانبان،سریـع ایکـون سبـز رو کشیـد و تمـاسش رو وصـل کـرد.
_الو؟بله؟
صـدای نـفس نـفس زدن زن و کمـی همهمه رو میشنـید.
_آقـای کیـم،هرچـه سریعتـر خودتـون رو برسـونید،لیا.ت...
هنـوز حـرفش تموم نشـده بـود که مـرد سریـع و با اخـم گفت
_کیـما.ت.
زن با حـرص آهـی کشیـد و با عصبـانیت پاسـخ داد
_کیـم ا.ت!!
چاقـو خـورده!
اگـه میـخوای ببینیـش پونصد هـزار وون به حسـابم واریـز کن و بعـد آدرس بیـمارستان رو برات میفـرستم.
و بـدون اینـکه منتظـر پاسخـی از طـرف اون مـرد باشه تمـاس رو قطـع کـرد.
مـرد داخـل شـوک بود و حـرف هایی کـه شنیـده بـود رو بـاور نمیکـرد!بعـد از چنـد ثانـیه سکـوت نفـس لـرزونی کشیـد و گـوشی رو از گـوشش جدا کـرد.
سـریع از روی تخـت بلنـد شد و بـدون توجـه به ساعـت به سمـت کمـد لبـاسهاش هـجوم برد.
بـدون ذرهای تـفکر فقـط به داخـل کمـد چنـگ زد و چیـزی رو بـرداشت که فقـط روی لـباس خـوابش رو بـپوشونه.
در حالـیکه با عجـله از پلـه های خونـش پاییـن میرفت کتـش رو تنـش کـرد و بعـد از برداشتـن سوییچ های ماشیـنش سریـع از خونـه خارج شد.
میتونسـت سـوزش اشـک رو در چـشم هاش احـساس کـنه،واقـعا داشـت گـریه میـکرد؟
اونـم برای اون دختـر کـه بـهش خیانـت کرده بـود؟
الان دیـگه هیـچی بـراش مهـم نبود!
حتـی اینکه اکن دختـر بـهش خیـانت کـرده بـود. فقـط میخواسـت اون رو ببیـنه و مطمئـن بشه که حالـش خوبه،تـمام خواستـش همیـن بـود. الـبته فعلـا!..
به خاطر ویسگون از این بیشتر نمیتونم بزارم🤡
لایک کنید و کامنتتت بزارید تا فرداهم پارت بزارم براتون✨️🧘♀️
هرروز به نگـهبان سلـول زنگ میـزد و نگـهبان هـم با گرفتـن مـقدار زیادی رشـوه حـاضر به گفتـن تمام اتـفاقات به اون پسـر میشد.
و شـاید حتـی اجـازه حـضور اون پـسر رو میـداد؟!
[فـلشبـک،یـک سـال و سـه ماه قـبل]
سـاعت 3 بامـداد بود.
پسـر بـه زور قـرص خای خـوابآور تـونسته بود به خـواب عمیقی فـرو بره و کـمی به بـدنش استـراحت بده.
حتـی در خـواب هم اون اخـم از بیـن ابـروهاش پـاک نمیشد.
بـا پخش شـدن صـدای بلنـد زنـگ گوشیش بـا وحشـت و استـرس پلـک هاش رو از هـم فاصـله داد و سریـع روی تـخت نشست.
نـفس نـفس میـزد و گیـج و خوابآلـود به اطـراف نـگاه میـکرد،مغـزش هنـوز خواب بـود و قـدرت فرمـان دادن نداشـت.
بعـد از چنـد ثانـیه دستـی بـه چـشم هـای خوابآلـود و نیـمه بـازش کشیـد و دستـش رو بـه سمـت میـز کنـار تخت بـرد تـا گوشیـش رو کـه در زنـگخوردن بـود برداره.
گوشـی رو داخـل دستـش گـرفت و چشـم هاش کـه تـار میدی رو دوبـاره مالـید تـا بتونه اسـم رو صفحـه رو بخـونه.
با دیـدن اسـم زندانبان،سریـع ایکـون سبـز رو کشیـد و تمـاسش رو وصـل کـرد.
_الو؟بله؟
صـدای نـفس نـفس زدن زن و کمـی همهمه رو میشنـید.
_آقـای کیـم،هرچـه سریعتـر خودتـون رو برسـونید،لیا.ت...
هنـوز حـرفش تموم نشـده بـود که مـرد سریـع و با اخـم گفت
_کیـما.ت.
زن با حـرص آهـی کشیـد و با عصبـانیت پاسـخ داد
_کیـم ا.ت!!
چاقـو خـورده!
اگـه میـخوای ببینیـش پونصد هـزار وون به حسـابم واریـز کن و بعـد آدرس بیـمارستان رو برات میفـرستم.
و بـدون اینـکه منتظـر پاسخـی از طـرف اون مـرد باشه تمـاس رو قطـع کـرد.
مـرد داخـل شـوک بود و حـرف هایی کـه شنیـده بـود رو بـاور نمیکـرد!بعـد از چنـد ثانـیه سکـوت نفـس لـرزونی کشیـد و گـوشی رو از گـوشش جدا کـرد.
سـریع از روی تخـت بلنـد شد و بـدون توجـه به ساعـت به سمـت کمـد لبـاسهاش هـجوم برد.
بـدون ذرهای تـفکر فقـط به داخـل کمـد چنـگ زد و چیـزی رو بـرداشت که فقـط روی لـباس خـوابش رو بـپوشونه.
در حالـیکه با عجـله از پلـه های خونـش پاییـن میرفت کتـش رو تنـش کـرد و بعـد از برداشتـن سوییچ های ماشیـنش سریـع از خونـه خارج شد.
میتونسـت سـوزش اشـک رو در چـشم هاش احـساس کـنه،واقـعا داشـت گـریه میـکرد؟
اونـم برای اون دختـر کـه بـهش خیانـت کرده بـود؟
الان دیـگه هیـچی بـراش مهـم نبود!
حتـی اینکه اکن دختـر بـهش خیـانت کـرده بـود. فقـط میخواسـت اون رو ببیـنه و مطمئـن بشه که حالـش خوبه،تـمام خواستـش همیـن بـود. الـبته فعلـا!..
به خاطر ویسگون از این بیشتر نمیتونم بزارم🤡
لایک کنید و کامنتتت بزارید تا فرداهم پارت بزارم براتون✨️🧘♀️
۴.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.